آنکه ساق وی در سپیدی چون سیم باشد: دو سمن سینه بلکه سیمین ساق بر در باغ داشتند یتاق، نظامی، رشتۀ تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود، حافظ
آنکه ساق وی در سپیدی چون سیم باشد: دو سمن سینه بلکه سیمین ساق بر در باغ داشتند یتاق، نظامی، رشتۀ تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود، حافظ
آنکه ذقن وی سپید باشد. که زنخ او در سپیدی نقره را ماند: می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواند بتی خواند که او را باغ شاخ نسترن خواند. فرخی. بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری شادی زهره جبینان خور و سیمین ذقنان. حافظ. رجوع به سیمین زنخ شود
آنکه ذقن وی سپید باشد. که زنخ او در سپیدی نقره را ماند: می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواند بتی خواند که او را باغ شاخ نسترن خواند. فرخی. بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری شادی زهره جبینان خور و سیمین ذقنان. حافظ. رجوع به سیمین زنخ شود
که تن او در سپیدی چون سیم بود. سپیدتن. سیمین تن: یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن. فردوسی. در سرو رسیده ست ولیکن به حقیقت از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن. سعدی. روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غماز است نتواندنهفتن بوی را. سعدی
که تن او در سپیدی چون سیم بود. سپیدتن. سیمین تن: یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن. فردوسی. در سرو رسیده ست ولیکن به حقیقت از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن. سعدی. روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غماز است نتواندنهفتن بوی را. سعدی
سیمین بدن. آنکه بدن وی چون نقره سپید باشد: گفت وقت گل است باده بخواه زآن سمن عارضین سیمین تن. فرخی. کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای. فرخی. بت سیمین تن سنگین دل من بتو گمره شده مسکین دل من. نظامی. نگارین روی شیرین خوی عنبربوی سیمین تن چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی. سعدی
سیمین بدن. آنکه بدن وی چون نقره سپید باشد: گفت وقت گل است باده بخواه زآن سمن عارضین سیمین تن. فرخی. کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای. فرخی. بت سیمین تن سنگین دل من بتو گمره شده مسکین دل من. نظامی. نگارین روی شیرین خوی عنبربوی سیمین تن چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی. سعدی